منوی اصلی


نویسندگان


لینک دوستان

تامل برانگیز

از الف تا ی برای تو

women

ترنم باران

هم نگاران

آهنگ

جشنواره ملی شعر الغدیر

تکه های دل

انجمن شعر دزفول

مرکز محافل و جشنواره ها حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی

کانون ادبیات داستانی دزفول

متیل

اخبار داستان

ادبیات

ققنوس خاکستری

خبر گذاری کتاب ایران

آیا مرجع مسابقات

فراخوان

فستیوال نیوز

فدک

کلمات عاشقانه ی خدا

قرآن و زندگی زیبای ما

پروانگی

مزرعه ی سبز

معاونت قرآن و عترت

ام الکتاب

داستان های قرآنی

شهر رمضان وبلاگ جامع قرآنی

اشعار قرآنی

وبلاگ قرآنی

وبلاگ قرآنی بینات

وبلاگ قرآنی کلام وحی

وبلاگ مذهبی قرآن پروژه

وبلاگ قرآنی ازشفت

وبلاگ قرآنی دانشگاه اصفهان

وبلاگ قرآنی اشراق

بزرگترین وبلاگ قرآنی

وبلاگ قرآنی افرا

قرآن بهار دل ها

وبلاگ قرآنی ریاحین

معرفی وبلاگ ها و وب سایت های قرآنی

هجدمین دوره ی سراسر مسابقات قرآن و عترت

دانلود رایگان نورالجنان

تحقیقات علوم و قرآن و حدیث

معجزات علمی قرآن

حضور قلب در نماز

جی پی اس موتور

جی پی اس مخفی خودرو

قالب بلاگفا

آمار بازدید

» تعداد بازديدها:
» کاربر: Admin

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 282
بازدید دیروز : 75
بازدید هفته : 408
بازدید ماه : 716
بازدید کل : 78826
تعداد مطالب : 236
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


فال انبیاء

فال انبیاء

نیت کنید و اشاره فرمایید

آرشیو ماهانه


پیوند های روزانه


لوگوی ما

الفبای عترت


لوگوی دوستان



پیله و پروانه

سه شنبه 26 فروردين 1393

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد، شخصی نشست و ساعت‌ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی‌تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص خواست به پروانه کمک کند و با یک قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.

پروانه به راحتی از پیله خارج شد؛ اما جثه‌اش ضعیف و بال‌هایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و پرواز کند؛ اما نه تنها چنین نشد و برعکس، پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند.

آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر می‌کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می‌شدیم؛ به اندازه کافی قوی نمی‌شدیم و هرگز نمی‌توانستیم پرواز کنیم.

خدا زندگی مشکلات پرواز پروانه


نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 17:15



کریم خان زند و مرد درویش

سه شنبه 26 فروردين 1393

درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.

خدا درویش کریم کریم خان زند


نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 17:6



چرا برای من؟

سه شنبه 26 فروردين 1393

دخترک که از درس جبر نمره نیاورده بود و بهترین دوستش هم او را ترک کرده بود پیش مادرش رفت و گفت: “همش اتفاق های بد می افته!”
مادر که در حال کیک پختن بود از او پرسید که آیا کیک دوست دارد؟
و دخترک جواب داد: “البته! من عاشق دست پخت شما هستم.”

مادر مقداری روغن مخصوص شیرینی پزی به او داد دخترک گفت: “اه..! حالم رو به هم می زنه!”
مادر تخم مرغ خام پیشنهاد کرد و دختر گفت: “از بوش متنفرم!”
این بار مادر رو به او کرد و پرسید: “با کمی آرد چطوری؟” و دختر جواب داد که از آن هم بدش می آید.
مادر با چهره ای مهربان و متین رو به دخترش کرد و گفت: بله شاید همه این ها به تنهایی به نظرت بد بیایند ولی وقتی آنها را به اندازه و شیوه مناسب با هم مخلوط کنیم یک کیک خیلی خوشمزه خواهیم داشت!

خداوند نیز این چنین عمل می کند؛ ما خیلی وقتها از پیشامدهای ناگوار از پروردگارمان شکایت می کنیم در حالی که فقط او می داند که این موقعیت ها برای آمادگی در مراحل بعدی زندگی لازم است و منتهی به خیر می شود. باید به خداوند توکل کرد و اطمینان داشت که همه این موقعیت های به ظاهر ناخوشایند معجزه می آفرینند.

مطمئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد چون در هر بهار برایت گل می فرستد و هر روز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند. پروردگار هستی با اینکه می تواند در هر جای این دنیا باشد قلب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگویی گوش می کند و تو باید صبور باشی و این مراحل را طی کنی..

خدا زندگی سختی صبر کیک


نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 17:2



پاره‌ای از هستی

دو شنبه 18 فروردين 1393

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.

پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عادلانه نیست. کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک بود و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد؛ چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی.. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی پاره‌ای‌ از مرا.

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: “رفتن”، حتی‌ اگر اندکی.. و پاره‌ای‌ از خدا را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

خدا دنیا زندگی


نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 19:3



لبخند بارانی

دو شنبه 18 فروردين 1393

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می‌شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.

زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین‌طور بین راه می‌ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!

یادمان باشد هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی، خدا کنارمان است؛ پس لبخند را فراموش نکنیم!

آسمان باران خدا طوفانی


نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 19:0



رفت تا بمانیم

دو شنبه 18 فروردين 1393



نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 18:54



خدایا خودت بگو...

دو شنبه 18 فروردين 1393

 

خدایا تو خود بگو با دستانم خالی یم چه کنم؟



نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 18:51



فقط خدا ..

یک شنبه 17 فروردين 1393

وقتی به یک سلوک و آرامش خاص می رسی که

همه چیز را پائین بیاوری و فقط « خــدا » را اون بالا نگه داری . .

 

 



نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 12:10



همدمی چون خدا ...

یک شنبه 17 فروردين 1393

 

خدایا، تو از همه ی همدمان با دوستانت بیشتر همدمی و برای کسانی که کار خود را به تو واگذارنده اند در بسندگی آماده تری

قسمتی از خطبه 218 نهج البلاغه



نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 12:9



و خدا میداند ..

یک شنبه 17 فروردين 1393

وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یُوعُونَ
و خداوند آنچه را در دل پنهان می‏دارند بخوبی میداند.  

سوره انشقاق/ 23



نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 12:5



درباره



هدف از این وبلاگ ایجاد فضایی روح انگیز و قرآنی وزمینه ای برای ترویج و توسعه و گسترش کتاب خدا


مطالب پیشین

زیباتر از اینم مگه می شه
مهر پدری
مادر قهرمان
سال نو مبارک
انگار که پاییزم
حریم من
ذات
مهمان امام حسین (ع)
سختی ها
نشانه هایی از قدرت خدا
من کیستم؟
به نام خدا
آیا؟
بگو یا ابوالفضل
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
رابطه
یتیم
عید غدیر مبارک
مسابقه ی بزرگ غدیر
خطبه ی غدیر




Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by alefbayeetrat