لبخند بارانی

منوی اصلی


نویسندگان


لینک دوستان

تامل برانگیز

از الف تا ی برای تو

women

ترنم باران

هم نگاران

آهنگ

جشنواره ملی شعر الغدیر

تکه های دل

انجمن شعر دزفول

مرکز محافل و جشنواره ها حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی

کانون ادبیات داستانی دزفول

متیل

اخبار داستان

ادبیات

ققنوس خاکستری

خبر گذاری کتاب ایران

آیا مرجع مسابقات

فراخوان

فستیوال نیوز

فدک

کلمات عاشقانه ی خدا

قرآن و زندگی زیبای ما

پروانگی

مزرعه ی سبز

معاونت قرآن و عترت

ام الکتاب

داستان های قرآنی

شهر رمضان وبلاگ جامع قرآنی

اشعار قرآنی

وبلاگ قرآنی

وبلاگ قرآنی بینات

وبلاگ قرآنی کلام وحی

وبلاگ مذهبی قرآن پروژه

وبلاگ قرآنی ازشفت

وبلاگ قرآنی دانشگاه اصفهان

وبلاگ قرآنی اشراق

بزرگترین وبلاگ قرآنی

وبلاگ قرآنی افرا

قرآن بهار دل ها

وبلاگ قرآنی ریاحین

معرفی وبلاگ ها و وب سایت های قرآنی

هجدمین دوره ی سراسر مسابقات قرآن و عترت

دانلود رایگان نورالجنان

تحقیقات علوم و قرآن و حدیث

معجزات علمی قرآن

حضور قلب در نماز

جی پی اس موتور

جی پی اس مخفی خودرو

قالب بلاگفا

آمار بازدید

» تعداد بازديدها:
» کاربر: Admin

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 75
بازدید هفته : 145
بازدید ماه : 453
بازدید کل : 78563
تعداد مطالب : 236
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1


فال انبیاء

فال انبیاء

نیت کنید و اشاره فرمایید

آرشیو ماهانه


پیوند های روزانه


لوگوی ما

الفبای عترت


لوگوی دوستان



لبخند بارانی

دو شنبه 18 فروردين 1393

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می‌شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.

زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین‌طور بین راه می‌ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!

یادمان باشد هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی، خدا کنارمان است؛ پس لبخند را فراموش نکنیم!

آسمان باران خدا طوفانی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نوشته شده توسط نگار رحم خدا در ساعت 19:0



درباره



هدف از این وبلاگ ایجاد فضایی روح انگیز و قرآنی وزمینه ای برای ترویج و توسعه و گسترش کتاب خدا


مطالب پیشین

زیباتر از اینم مگه می شه
مهر پدری
مادر قهرمان
سال نو مبارک
انگار که پاییزم
حریم من
ذات
مهمان امام حسین (ع)
سختی ها
نشانه هایی از قدرت خدا
من کیستم؟
به نام خدا
آیا؟
بگو یا ابوالفضل
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
رابطه
یتیم
عید غدیر مبارک
مسابقه ی بزرگ غدیر
خطبه ی غدیر




Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by alefbayeetrat